رخت دارنده. کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). منصبی در دورۀ قاجاریه. یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه. (یادداشت مؤلف)
رخت دارنده. کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). منصبی در دورۀ قاجاریه. یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه. (یادداشت مؤلف)
نام درختی مشابه درخت خرما، به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، رجوع به انجمن آرا شود، آبی از آن حاصل کنند که نشأۀ شراب دهد، (برهان) (انجمن آرا)، درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد، (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تال (درخت) شود، بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره، (برهان)، تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است، (انجمن آرا) (آنندراج) : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی، رجوع به تارتارشود، در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)
نام درختی مشابه درخت خرما، به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، رجوع به انجمن آرا شود، آبی از آن حاصل کنند که نشأۀ شراب دهد، (برهان) (انجمن آرا)، درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد، (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تال (درخت) شود، بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره، (برهان)، تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است، (انجمن آرا) (آنندراج) : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی، رجوع به تارتارشود، در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
درختی است، (شرفنامۀ منیری)، درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند، (برهان قاطع)، درختی است که بر آن خوشبو است، اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون، (انجمن آرای ناصری)، درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید، آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است، (از آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانک نامند، (فرهنگ رشیدی)، درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانک نامند، (از فرهنگ جهانگیری) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است، (ناظم الاطباء)، مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند، (از نشوء اللغه ص 52)، در ناحیۀ تهامه نام درختی است که میوۀ آن به اندازۀ فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند، (از فرهنگ شعوری ص 181)، درختی است در ناحیت تهامه و جهینه، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجۀ سیم و خشک بدرجۀ دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان، دانۀ او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب ’بان منشوش’ گوید یعنی با عطر آمیخته، ... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند ... و درخت او را شوع گویند ... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد، ... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد، دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازۀ نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند ... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول، (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی)، و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود، - حب البان، پستۀ ذغالیه، (ریاض الادویه)، - درخت بان، شوع، (منتهی الارب)، - دهن البان، روغن بان و آن روغنی است شبیه به روغن زیتون، (از نشوء اللغه ص 49)، - شجرالبان، شوع، (منتهی الارب)
درختی است، (شرفنامۀ منیری)، درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند، (برهان قاطع)، درختی است که بر آن خوشبو است، اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون، (انجمن آرای ناصری)، درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید، آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است، (از آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانِک نامند، (فرهنگ رشیدی)، درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانِک نامند، (از فرهنگ جهانگیری) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است، (ناظم الاطباء)، مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند، (از نشوء اللغه ص 52)، در ناحیۀ تهامه نام درختی است که میوۀ آن به اندازۀ فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند، (از فرهنگ شعوری ص 181)، درختی است در ناحیت تهامه و جهینه، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجۀ سیم و خشک بدرجۀ دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان، دانۀ او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب ’بان منشوش’ گوید یعنی با عطر آمیخته، ... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند ... و درخت او را شوع گویند ... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد، ... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد، دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازۀ نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند ... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول، (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی)، و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود، - حب البان، پستۀ ذغالیه، (ریاض الادویه)، - درخت بان، شوع، (منتهی الارب)، - دهن البان، روغن بان و آن روغنی است شبیه به روغن زیتون، (از نشوء اللغه ص 49)، - شجرالبان، شوع، (منتهی الارب)
نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، که آن را درخت ابوجهل نیز گویند، (برهان)، و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمۀ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذارند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، و برهمنان کتابهای خود را از برگ آن درخت سازند و با نوعی از قلم فولادی بر برگ آن درخت چیزی نویسند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء شود، برگ آن در قدیم بجای کاغذ استعمال میشده و اکنون هم در دهات هند استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، لفظ مذکور در این معنی هم مفرس از ’تار’ هندی است که با رای مخصوص هندی است و امیرخسرو و شعرای دیگر آن را استعمال کرده اند، (از فرهنگ نظام) : عمیا کسی که دم زد از این صبح، کاذب است خفاش لاف نور کجا دارد احتمال گوش هلال باز توان کرد از این ورق همچون شکاف گوش برهمن ز برگ تال، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، برگ تال را در دیار هند با فوفل و آهک خورند و گویند آن برابر کف دستی است و آن را پان نیز گویند و خوردن آن با فوفل و آهک لب را سرخ کند و آن را تنبول نیز گویند، (انجمن آرا)، و رجوع به فرهنگ ناظم الاطباء شود: زبانش ببازی همی با لگام تو گفتی زند تال هندی بکام، فتحعلی خان ملک الشعرا (در مدح اسب، از انجمن آرا)، رجوع به تامول و تامبول وتانبول و تنبول و پان شود، و آبی از آن درخت حاصل کنند که مانند شراب نشئه دهد، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ’تار’ (درخت) شود داردوست، (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172)، در شمال ایران: تمیس، (درختان جنگلی ایران ایضاً)، در لاهیجان و لفمجان و دیلمان، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست، گلهای سفیدرنگ بسیار لطیفی دارد، مؤسسۀ کشاورزی لاهیجان آن را ’کونولوولوس’ تشخیص داده است، (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده)
نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، که آن را درخت ابوجهل نیز گویند، (برهان)، و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمۀ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذارند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، و برهمنان کتابهای خود را از برگ آن درخت سازند و با نوعی از قلم فولادی بر برگ آن درخت چیزی نویسند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء شود، برگ آن در قدیم بجای کاغذ استعمال میشده و اکنون هم در دهات هند استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، لفظ مذکور در این معنی هم مفرس از ’تار’ هندی است که با رای مخصوص هندی است و امیرخسرو و شعرای دیگر آن را استعمال کرده اند، (از فرهنگ نظام) : عمیا کسی که دم زد از این صبح، کاذب است خفاش لاف نور کجا دارد احتمال گوش هلال باز توان کرد از این ورق همچون شکاف گوش برهمن ز برگ تال، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، برگ تال را در دیار هند با فوفل و آهک خورند و گویند آن برابر کف دستی است و آن را پان نیز گویند و خوردن آن با فوفل و آهک لب را سرخ کند و آن را تنبول نیز گویند، (انجمن آرا)، و رجوع به فرهنگ ناظم الاطباء شود: زبانش ببازی همی با لگام تو گفتی زند تال هندی بکام، فتحعلی خان ملک الشعرا (در مدح اسب، از انجمن آرا)، رجوع به تامول و تامبول وتانبول و تنبول و پان شود، و آبی از آن درخت حاصل کنند که مانند شراب نشئه دهد، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ’تار’ (درخت) شود داردوست، (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172)، در شمال ایران: تَمیس، (درختان جنگلی ایران ایضاً)، در لاهیجان و لفمجان و دیلمان، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست، گلهای سفیدرنگ بسیار لطیفی دارد، مؤسسۀ کشاورزی لاهیجان آن را ’کونولوولوس’ تشخیص داده است، (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده)
درخت زینتی از نوع کاتالپا با برگهای پهن بشکل دل خوشه های بزرگ، گلهای سفید و نیامهای باقلائی بزرگ. جنس های آن در آسیا مخصوصاً هندوستان و امریکای شمالی دیده میشود. (از دائره المعارف فارسی)
درخت زینتی از نوع کاتالپا با برگهای پهن بشکل دل خوشه های بزرگ، گلهای سفید و نیامهای باقلائی بزرگ. جنس های آن در آسیا مخصوصاً هندوستان و امریکای شمالی دیده میشود. (از دائره المعارف فارسی)
درخت گرمسیری از نوع آرتوکارپوس که میوۀ آن غذای عمده مردم نواحی استوائی اقیانوس کبیر و جزایر هند غربی است و چون پخته شود شبیه به نان میباشد. (از دائره المعارف فارسی)
درخت گرمسیری از نوع آرتوکارپوس که میوۀ آن غذای عمده مردم نواحی استوائی اقیانوس کبیر و جزایر هند غربی است و چون پخته شود شبیه به نان میباشد. (از دائره المعارف فارسی)